تابان جونتابان جون، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

باران جون

اولین نوشته ی من

این اولین نوشته ی من در وبلاگم است  از همه ی کسانی که به وبلاگ من سر می زنند متشکرم   امیدوارم از مطالب این وبلاگ لذت ببرید.                                                    به امید دیدار           ...
4 شهريور 1392

من متفکر!

امروز ایده ای به ذهنم رسید.شما همیشه برای تایین رمز عبور تاریخ تولد اسم و یا فامیلی تان را انتخاب می کنید.امروز فکر کردم تا رمز سخت تری را انتخاب کنم... اسمتان (برای مثال baran) را  به فارسی تایپ کنید. یعنی زبان کامپیوتر را فارسی کنید و همان دکمه های انگلیسی یعنی (b-a-r-a-n-)را بنویسید.ان گاه به این شکل تایپ می شوند.(ذشقشد)!!!!!! همین طور فامیلی تان را هم تایپ کنید مثلا amini (شئهده)!!!!!! این طور هیچ کس متوجه رمز شما نخواهد شد.به هیچ وجه... ...
1 شهريور 1392

مسابقه و کنسرت من

امروز 22 مرداد است.من فردا مسابقه ی بسکتبال دارم.راستش من ...نمیخام از خودم تعریف کنم ولی بازیم خیلی خوبه. هم شوت کردنم و هم پاس دادنم خوبه و همیشه توپ رو می گیرم و تو دستم میفته اما وقتی میخام شوت کنم هول میشم و توپ تو حلقه نمیره. در مواقع معمولی شوتم خوبه اما وسط بازی تمرکز ندارم.از طرف دیگه جمعه کنسرت دارم.من گیتار می زنم.آهنگ هامو هم بلدم ولی همان طور که گفتم اعتماد به نفس ندارم و استرس دارم. و به همین دلیل احساس می کنم که هول میشم و  نت موسیقی را اشتباه می زنم. ...
23 مرداد 1392

ادامه...

سلام.به نظرم آمد که کمی بد متن قبلی را نوشتم.می خام یه کم بیش تر در این باره توضیح بدم.تنگه واشی مکانی است مثل کوه که وسط های آن تنگه ای وجود دارد.تنگه مثل یک تونل است که در آن اب است.آب آن تا زانو بالا می اید و در آب هم سنگ های زیادی وجود دارد که برای این که پایتان به سنگ نگیرد و نیفتید باید خیلی مراقب باشید.ده دقیقه باید در آن جا راه بری.بعد هم دوباره به کوه می رسی.در ضمن باید از تنگه رد شی و راه دیگری نداری.برای برگشت دوباره باید از آن جا عبور کنی و اسب هایی آن جا اند که می توانی سوار آن ها شوی و تو را از تنگه بیرون ببرند.همان طور که میدانید سنگها پستی بلندی دارند و اسب خیلی بد از آنها رد میشد.
22 مرداد 1392

سفر مذخرف

امروز مادرم مرخصی گرفته بود و شرکتی هم که پدرم در آن جا کار می کند تعطیل بود.من و مادر و پدرم و خواهرم به تنگه واشی رفتیم.از آن جا تا تهران که ما در آن زندگی می کنیم دو ساعت راه است. بله.من خیلی خیلی خیلی از راه های طولانی بدم میاد.البته دو ساعت کم است اما خیلی کم هم نیست. واقعا حالم در راه بد می شود .به هر حال وقتی رسیدیم حدود نیم ساعت راه رفتیم تا به تنگه رسیدیم.اگر بدونید آبش چه قدر سرد بود.تا خودتان نروید نمی توانید تصور کنید.وحشتناک بود.ده دقیقه در اب راه رفتیم.  وقتی بیرون آمدیم و خواستیم نهار بخوریم باز هم دردسر داشتیم چون ما زیر انداز انداخته بودیم و تمام مدت هر نوع جونوری که فکرش را کنید روی آن می امد.برگشتنه ان جا اسب دیدیم که...
22 مرداد 1392

وبلاگ تیما

همان طور که گفتم دیروز یعنی جمعه دوستم (تیما)به خانمان آمد.من به او این سایت را معرفی کردم و او وبلاگی برای خود درست کرد.کار با وبلاگ را هم به او یاد دادم.راستی لطفا به وبلاگ او هم سر بزنید. timtim اسم وبلاگ اوست. ...
21 مرداد 1392

بهترین دوست من

امروز پنج شنبه است.من خیلی خوش حالم چون فردا قرار است که فامیل هایمان به این جا بیایند و صمیمی ترین دوست من (تیما) به این جا میاید.او در کرج زندگی می کند.با این که ما از هم خیلی دور هستیم ولی من دوستی بهتر از او ندارم و قطعا نخواهم داشت... در واقع اسم واقعی او فاطمه است اما اصلا دوست ندارد او را به این نام صدا کنم.او از تیما خوشش می آید.(تیما) اسم نیست اما ترکیب دو اسم فاطمه و فاطیما است!خب اگر هم نباشد این طور به نظر می رسد!!!!بی صبرانه منتظر آمدن او هستم.تا نوشته ی بعدی بای! ...
21 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران جون می باشد