تابان جونتابان جون، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

باران جون

بهترین دوست من

امروز پنج شنبه است.من خیلی خوش حالم چون فردا قرار است که فامیل هایمان به این جا بیایند و صمیمی ترین دوست من (تیما) به این جا میاید.او در کرج زندگی می کند.با این که ما از هم خیلی دور هستیم ولی من دوستی بهتر از او ندارم و قطعا نخواهم داشت... در واقع اسم واقعی او فاطمه است اما اصلا دوست ندارد او را به این نام صدا کنم.او از تیما خوشش می آید.(تیما) اسم نیست اما ترکیب دو اسم فاطمه و فاطیما است!خب اگر هم نباشد این طور به نظر می رسد!!!!بی صبرانه منتظر آمدن او هستم.تا نوشته ی بعدی بای! ...
21 مرداد 1392

دروغ

چند روز قبل با یکی از دوستانم صحبت می کردم .از او خواستم پنج دقیقه موبایلش را به من بدهد تا بازی هایش را ببینم.اما او جواب داد که شارژم تمام شده .من احساس کردم که دروغ می گوید اما به روی خودم نیاوردم.بعد از ظهر آن روز وقتی سوار سرویس شدیم من گفتم که میرم آب بخرم و بعد میام.همان موقع موبایل دوستم زنگ خورد.او فکر کرد من از آن جا دور شدم.اما من هنوز به بوفه نرفته بودم و پشت ماشین بودم.نزدیک به پنج دقیقه با موبایل صحبت کرد.من هم نگاهی به او انداختم و رفتم.فکر کردم چه قدر راحت به خاطر مسائل بی اهمیت به همدیگر دروغ می گوییم.کمی به این مسئله فکر کنید...
21 مرداد 1392

مسافرت

چند روز قبل به همراه فامیل هایمان به اصفهان رفته بودیم.ما به هتل آسمان رفتیم.جاهای زیادی را دیدیم از جمله سی و سه پل  پل خواجو باغ پرندگان و خیلی جاهای دیگه ... تازه  هتلی که ما در آن بودیم رستوران بسیار با مزه ای به نام رستوران گردان داشت که جذابیتش به خاطر چرخشش بود!خلاصه سفر خیلی خوبی بود و به من هم خیلی خوش گذشت.
21 مرداد 1392

مجموعه ورزشی انقلاب

من امسال تابستان به مجموعه ورزشی انقلاب می روم.یکی از دوستانم هم به همراه من می آید.اسم او رومینا است.من و او با هم کلاس های مشترکی می رویم .شنا بسکتبال و نقاشی روی شیشه و موزائیک!وسایل مورد نیاز این کلاس که باید آنها را خریداری کنیم روی هم صد و پنجاه هزار تومان می شوند !!!خیلی گران است نه؟من کلاسهایم را خودم انتخاب نکردم چون وقتی برای ثبت نام رفتم کلاس های مورد علاقه ام پر شده بودند.ولی به نظرم بهتر شد که در کلاس هایی که میخواستم نرفتم.چون کلاس هایی که الان میروم از آنها هم بهتر است.شاید بقیه راست میگن.شاید بهتر باشه بعضی مواقع دخالت نکنی و بذاری اتفاقات خودشون بیفتن .... ...
10 مرداد 1392

ترکیه

امروز مادرم گفت پنج شنبه قراره یه مهمونی بگیریم. خیلی خوشحال شدم اما وقتی به عمه هایم زنگ زدم گفتند قراره با هم به ترکیه برن. خیلی ناراحت شدم من هم یهویی هوس کردم .دلم برای مسافرت تنگ شده بود...تازه از یه طرف دیگه مهمونی هم برگذار نمیشه .این یعنی اند بی انصافی                                                             ...
10 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران جون می باشد